شیوه تدوین و استفاده از فرهنگها
انواع فرهنگ لغت در زبان عربی از نظر شیوه تنظیم به دو دسته تقسیم میشود:
الف) شیوه اشتقاقی. در فرهنگهایی که به شیوه اشتقاقی تنظیم شده، کلمات بر اساس حروف اصلی و بدون در نظر گرفتن حروف زائد، به ترتیب حروف، پشت سر یکدیگر قرار میگیرند؛ برای مثال «تَبَارَکَ» را در مدخل «بَرَکَ» و «استِقلال» را در «قَلَلَ» و «مُتَزَلزِل» را در «زَلَّ» مییابیم. پس پژوهشگر باید بتواند حروف اصلی کلمه را از میان حروف زائد تشخیص دهد و سپس با توجه به حروف اصلی به فرهنگ مراجعه کند. هر چند این شیوه با دشواریهایی همراه است، زیرا شناختن و پیدا کردن ریشه برخی از کلمات، بهسرعت ممکن نیست و برای یافتن ریشه باید زمانی را صرف جستجو در حروف مختلف نمود. باید به این نکته توجه داشت که سرشت زبان عربی، اشتقاقی است و فرهنگهای عربی را نمیتوان مانند زبانهای فارسی و انگلیسی که ترکیبی هستند، بر اساس ظاهر کلمه دستهبندی و تنظیم کرد؛ بنابراین پژوهشگری که به فرهنگ لغت عربی به شیوه اشتقاقی مراجعه کند باید آگاهی مختصری از علم صرف در زبان عربی داشته باشد و حروف علّه و معتلات و قواعد اعلال و ابدال را نیک بشناسد تا بتواند تشخیص دهد که کلمههایی چون «استِیعاب» و «اتِّهام» را باید در «وَعَبَ» و «وَهِمَ» بیابد. شایان ذکر است که فرهنگهای اشتقاقی، علمیتر هستند و پژوهشگر با مراجعه به چنین فرهنگهایی، کلمات همخانواده و معادلهای آنها را نیز مییابد و در حقیقت، کلمه را در میان اعضای خانواده آن میبیند و با دیگر اعضای خانواده آن آشنا میشود و ناخودآگاه دایره واژگان وی گسترش مییابد. فرهنگهای اَلمُعجَمُ الوَسِیط، اَلمُنجِد، چاپهای جدید لِسَانُ العَرَب، اَلجَامُوسُ عَلَی القَامُوس، مُحِیطُ المُحِیط، اَقرَبُ المَوَارِد، اَلبُستَان و مَتنُ اللُّغَة با این شیوه گردآوری شدهاند.
ب) شیوه ابجدی. در دهههای اخیر، شیوه جدیدی در فرهنگنویسی رواج یافته که بر اساس آن، کلمات بدون در نظر گرفتن حروف اصلی یا زائد آنها و تنها بر مبنای ظاهر کلمه، دستهبندی میشوند. این نوع فرهنگنویسی متأثر از فرهنگنویسی دیگر زبانها از جمله لاتین و فارسی است؛ برای مثال پژوهشگر در این فرهنگها، فعلهای «اِستَفهَمَ» و «اِستَفَاضَ» و «اِستَفََّ» را در کنار یکدیگر مییابد، با آنکه هیچ وجه مشترکی از نظر ریشهای بین آنها وجود ندارد و تنها به این دلیل در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند که سه حرف اول همگی «الف و سین و تاء» است. از سوی دیگر کلماتی چون ناصِر، مَنصُور، اِنتَصَرَ، یَنصُرُ و اِستَنصَرَ با وجود اشتراکی که در اصل و ریشه دارند بسیار دور از یکدیگر قرار میگیرند. این فرهنگها دستیابی به کلمات را برای آنان که آگاهی کمتری به قواعد صرفی زبان عربی دارند، آسان میسازد؛ اما همچنان که گفتیم چندان علمی و درخور توجه نیست. فرهنگهای اَلرَّائِد از جبران مسعود و لارُوس از خلیل الجُرّ و اَلمُنجِدُ الأَبجَدِی از انتشارات دار المشرق بیروت، با این شیوه تنظیم شدهاند.
واژهیابی
فرهنگهای عربی اعم از اشتقاقی و ابجدی، ابتدا اولین صیغه ماضی ثلاثی مجرد فعل را ذکر میکنند؛ بنابراین اگر بخواهیم معنای صیغه مضارع یا امر یک فعل را ببینیم باید بتوانیم ماضی آن را تشخیص دهیم و بر اساس معنای فعل ماضی، معنای فعل مضارع یا امر آن فعل را به دست آوریم. به این دو جمله نگاه کنید:
یَمتَازُ کِتَابُهُ بِکَثرَةِ الأَمثَالِ وَ الشَّوَاهِدِ.
اِستَعِینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ.
برای یافتن معنای «یمتاز» (فعل مضارع) و «استعینوا» (فعل ماضی) در فرهنگهای اشتقاقی باید به ماده «م ی ز» و «ع و ن» در باب اِفتِعَال و اِستِفعَال مراجعه کنیم، ولی در فرهنگهای ابجدی باید به شکل ماضی باب آنها یعنی «اِمتَازَ» و «اِستَعَانَ» رجوع کنیم. در فرهنگهای اشتقاقی، ابتدا فعلهای مجرد یک ریشه و سپس افعال مزیدی که از آن ریشه در زبان عربی به کار رفته، ذکر میشود و آنگاه اسمهای جامد و مشتق آن ریشه؛ برای مثال مدخل «سَلِمَ» را در نظر بگیرید. ابتدا ثلاثی مجرد این فعل با معانی مختلف آن میآید و سپس بابهای مزید آن به ترتیب حروف زائد آنها در ماضی ذکر میشود: سَلِمَ، أَسلَمَ، سَالَمَ، سَلَّمَ، اِستَلَمَ، تَسَلَّمَ، اِستَسلَمَ. اگر فعلی در یکی از بابهای ثلاثی مزید نیاید به این معناست که آن فعل در این باب، کاربرد ندارد. پس برای اینکه بدانیم یک فعل در چه بابهایی استعمال دارد باید به فرهنگ لغت مراجعه کنیم. فرهنگهای ابجدی، اسلم و استلم و استسلم را در باب «الف» و سلم و سالم و سلّم را در باب «سین» و تسلّم را در باب «تاء» میآورند.
در فرهنگها مصادر ثلاثی مزید و رباعی ذکر نمیشود و پژوهشگر باید با دیدن فعل، مصدر آن را دریابد؛ برای مثال باید بداند که مصدرِ فعلِ أَسلَمَ «اِسلام» و سالَمَ «مُسَالَمَة» است؛ اما اگر فعلی دو وزن مصدری داشته باشد هر دو وزن ذکر میشود؛ زیرا مصدر دوم به برخی از افعال، اختصاص دارد، مانند «دافَعَ» که مصدر آن «مُدَافَعَة» و «دِفاع» است. مصادر ثلاثی مجرد که سماعی هستند در فرهنگها میآید، اما مفهوم مصدری آن را پژوهشگر باید دریابد؛ برای مثال اگر کسی کلمه «الغَصب» را میجوید، فرهنگ، آن را چنین میآورد:
غَصَبَ غَصبًا، الشَّیءَ: أَخَذَهُ قَهرًا (آن چیز را به زور گرفت).
پژوهشگر باید مفهوم مصدری آن را استنباط کند که «به زور گرفتن چیزی» است؛ اما اگر فرهنگ، کلمه «الغصب» را مستقل بیاورد، چنین ذکر میکند:
اَلغَصبُ: مَصدَرٌ وَ المَغصُوبُ (شیء غصب شده).
یعنی این کلمه علاوه بر اینکه مصدر فعل «غَصَبَ» است به معنای اسم مفعول نیز به کار میرود و معنای وصفی دارد و «شَیءٌ غَصبٌ» به معنای «شَیءٌ مَغصُوبٌ» است.
اسمهای مشتق
در فرهنگهای عربی رسم بر این است که مشتقهای صرفی یعنی اسم فاعل، اسم مفعول، اسم تفضیل، اسم زمان و مکان، صفت مشبهه، صیغه مبالغه و اسم آلت، ذکر نمیشود و پژوهشگر برای یافتن معنای هر یک از این اسامی باید به فعل آن مراجعه کند.
اگر اسامی مشتق در فرهنگ لغت، ذکر شود به این معناست که در معنای اصلی خود به کار نرفتهاند و استعمال مجازی یا استعاری دارند؛ برای مثال فعل «خَطِفَ» به معنای «ربودن سریع» است، اما فرهنگ لغت، اسم فاعل آن را اینگونه آورده است:
اَلخَاطِفُ: اِسمُ الفَاعِلِ وَ الذِّئبُ. وَ الخَاطِفُ مِنَ السِّهَامِ اَلَّذِی یَقَعُ عَلَی الأَرضِ ثُمَّ یَحبُو اِلَی الهَدَفِ.
یعنی کلمه خاطف علاوه بر اینکه اسم فاعل خَطِفَ است و به معنای «رباینده سریع» است به معنای گرگ و به معنای تیری که به زمین اصابت میکند و دوباره به سوی هدف میرود نیز هست.
فعل «کَسَرَ» را در نظر بگیرید. فرهنگ لغت پس از ذکر معانی فعل «کسر»، اسم مکان آن را اینگونه میآورد:
اَلمَکسِرُ: مَوضِعُ الکَسرِ وَ المَخبِرُ وَ الأَصلُ
یعنی اسم مکان «مَکسِر» علاوه بر دلالت بر مکان شکستن به معنای زمان آزمایش و امتحان و به معنای اصل و ریشه نیز هست.
معانی ثانویه
برخی از مترجمان تازه کار، به دلیل بیاطلاعی یا سهلانگاری، تنها به یک فرهنگ لغت مراجعه میکنند. آن هم به این صورت که معادل هر کلمه را جدا از بافت جمله و متن جستجو میکنند و از میان مجموعه نامنظم معانی و معادلهایی که در برابر کلمه آمده یکی را برمیگزینند و بدون توجه به انسجام معنایی کلمات متن به کار میبرند. این خود موجب نارسایی و ناهماهنگی متن شده، معنا را نیز مخدوش یا تحریف میکند. مترجم برای پرهیز از چنین لغزشهایی باید معانی اولیه و اصلی کلمات را از معانی ثانویه آنها تشخیص دهد و بداند که هر کلمه معانی متعدد و معمولا مرتبط با یکدیگر دارد، زیرا اهل زبان برای ادای مفاهیم جدید، همیشه کلمات جدید نمیسازند، بلکه به این دلیل که شباهتی میان یک مفهوم با مفهوم دیگر مییابند، کلمهای را که بیانگر مفهوم اول است از طریق تعمیم برای بیان مفهوم دوم نیز به کار میبرند.
البته مجاز و استعاره در این تعمیم، نقش زیادی دارند. به این ترتیب است که برای یک کلمه، معانی متعدد به وجود میآید. هر کلمه در متن، ممکن است در معنای ثانویه به کار رفته باشد، از این رو مترجم نباید بیدرنگ به سراغ معنای اصلی و اولیه برود. خلط معنای اولیه و ثانویه از جمله مواردی است که به درک غلط معنای متن میانجامد یا دست کم باعث میشود نثر ترجمه غیر طبیعی و غیر منطقی جلوه کند؛ برای مثال فعل «طَرَحَ» را در نظر بگیرید که معنای اولیه و اصلی آن «دور کرد» است:
طَرَحَ: دور کرد
طَرَحَ الشَّیءَ: آن را پرتاب کرد
طَرَحَ عَلَی الأَرضِ شَیئًا: چیزی را روی زمین پهن کرد
طَرَحَ عَدَدًا مِن عَدَدٍ: عددی را از عددی کم کرد
طَرَحَ: دور شد
بَلَدٌ طَرُوحٌ: سرزمین دوردست
طَرِحَ الرَّجُلُ: مرد بداخلاق شد
طَرِحَ الرَّجُلُ: مرد بسیار ثروتمند شد
علاوه بر معانی ثانویه ذکر شده برای فعل ثلاثی مجرد «طرح»، معانی ثانویه دیگری برای این فعل وجود دارد که در قالب بابهای ثلاثی مزید و رباعی، وارد زبان عربی میشود. حتی اگر آن معانی را از ویژگیهای بابهای مزید بدانیم و در زمره معانی ثانویه «طرح» به حساب نیاوریم، باز هم معانی ثانویه این فعل آنقدر متنوع هست که مترجم را به اشتباه بیندازد.
از آنجا که بین معنای اصلی و ثانوی کلمه، ارتباط معنایی وجود دارد، اگر مترجم معنای اصلی را به جای معنای ثانوی بگیرد، عبارتی به دست میآید که اگرچه ممکن است تا حدی معنا را منتقل کند، غیر منطقی و غیر طبیعی به نظر خواهد رسید. در ترجمههای غیر حرفهای، این اشکال، محسوس است. نکته قابل توجه اینکه گاه مترجم، تشخیص میدهد کلمه در معنای ثانوی به کار رفته و از ارتباط معنایی آن با معنای اصلی نیز آگاه است، ولی به جای اینکه به فرهنگ لغت مراجعه کند معنای کلمه را با توجه به فضای کلی جمله حدس میزند. البته این بیشتر در مورد مترجمان باتجربه مصداق پیدا میکند. به طور کلی، مترجم برای تشخیص معنای کلمه دو ابزار در اختیار دارد:
الف) فرهنگ لغت؛ ب) متن.
در تشخیص معنای دقیق کلمه، مترجم نباید به یک ابزار بسنده کند، بلکه باید با تلفیق معانی ارائه شده در فرهنگ لغت و فضای کلی متن، معادل دقیقی برای کلمه بیابد. گاه استعمال فعل با مفعولی خاص، معنای اصلی فعل را تغییر میدهد و معنای جدیدی به وجود میآورد که هرچند ناظر به معنای اصلی است و پیوندی هرچند کمرنگ با آن دارد، اما باید با توجه به مفعول برای آن معادلیابی کرد. اینگونه معانی ثانوی فعل در فرهنگ لغت با ذکر مفعول میآید و مترجم باید با توجه به معنای اصلی فعل و فضای کلی جمله و احیاناً حرف اضافه موجود در جمله، معنای ثانوی فعل را دریابد؛ برای مثال به دو فعل «وَجََّهَ» و «أَطلَقَ» نگاه کنید که چگونه با مفعول، معانی ثانویه میگیرند:
وَجََّهَ: فرستاد، پیروی کرد
وَجََّهَ اِلَیهِ رِسَالَةً: نامه (پیام)ی برای او فرستاد
وَجََّهَ اِلَیهِ تُهمَةً: به او تهمت زد
وَجََّهَ اِلَیهِ نَقداً: از او انتقاد کرد
وَجََّهَ اِلَیهِ لَکمَةً: مشتی به او زد
وَجََّهَ النَّخلَةَ: نهال خرما را کاشت
وَجََّهَ فُلاناً: او را راهنمایی کرد
وَجََّهَ الطریق: راه را پیمود
وَجََّهَ: صورتش را به طرف قبله گرفت
أَطلَقَ: باز کرد، آزاد کرد
أَطلَقَ یَدَهُ: دست او را باز گذاشت
أَطلَقَ الرَّصَاصَ: گلوله را شلیک کرد
أَطلَقَ الاِسمَ عَلَیهِ: این نام را بر او نهاد
أَطلَقَ شِعاراً: شعاری سر داد
أَطلَقَ لَهُ العِنَانَ: او را به حال خود رها کرد
أَطلَقَ المَرأَةَ: زن را طلاق داد
أَطلَقَ الکَلامَ: سخن را مشروط نکرد
أَطلَقَ سَرَاحَهُ: بندهای او را باز کرد
فرهنگها معمولاً در تعداد معانی ثانویه اختلاف نظر دارند؛ بنابراین بهتر است پژوهشگر برای اطمینان یافتن از معانی یک کلمه، به چند فرهنگ مراجعه کند.
اضداد
برخی از افعال و اسامی در زبان عربی از اضداد به شمار میآیند، به این معنا که یک کلمه بر دو مفهوم متضاد، دلالت میکند. هرچند تعداد کلمات اضداد در زبان عربی اندک است و به طور کلی، پدیدهای نادر در زبان به شمار میرود، اما مترجم برای یافتن معنای کلمه باید به این پدیده توجه داشته باشد و بر اساس متن، یکی از دو مفهوم متضاد را انتخاب کند؛ برای مثال به تعدادی از اضداد اشاره میکنیم:
مَولَی: سرور – برده
تَمرِیض: بیمار کردن – پرستاری کردن
أَمعَنَ: ثروتمند شد – فقیر شد
سَلِیم: سالم – مار گزیده
مُغَلَّب: مغلوب – پیروز
مَعن: بلند – کوتاه
برخی گفتهاند منشأ پیدایش اضداد و دلالت یک کلمه بر دو مفهوم متضاد از باب خوشبینی و امیدواری است؛ همانطور که بیابان را «مَفَازَة» (محلّ توفیق و نجات) نامیدهاند به امید آنکه کسی که به بیابان گرفتار میآید از آنجا رهایی یابد و به کاروان، «قَافِلَه» (بازآمده) گفتهاند به امید آنکه کاروانِ راهیِ سفر هر چه زودتر باز گردد.
این توجیه تغییری در این حقیقت به وجود نمیآورد که چنین کلماتی در دو مفهوم متضاد به کار رفته است و مترجم نباید از این کاربرد متضاد غفلت کند. نکته دیگری که مترجم باید از آن آگاهی داشته باشد این است که ممکن است معنای فعلی ثلاثی مجرد با معنای مشتقات آن، اعم از بابهای ثلاثی مزید و اسم فاعل و اسم مفعول و ... متضاد باشد؛ بنابراین نمیتوان معنای فعل ثلاثی مجرد را به سایر مشتقات آن تعمیم داد؛ برای مثال فعلهای قَسَطَ، عَجُمَ، نَفَقَ را در نظر بگیرید که به ترتیب به معنای ظلم کردن (از حق، عدول کردن)، گنگ و مبهم بودن و گودال است، اما أََقسَطَ و أَعجَمَ و أَنفَقَ به معنای عادل بودن و رفع ابهام کردن و پر کردن گودال و از بین بردن فاصله است.
ناظمیان، رضا؛ روشهایی در ترجمه از عربی به فارسی، چاپ نهم، انتشارات سمت، 1394، ص 3 – 9
- ۹۴/۱۲/۲۱